جواب کمونیست
شد غرب به جهان که شُدَستی کمونیست بدترین خَلقِ جهان نیز همین دستِ چپی است
شورشِ ملّتِ افغان بِنَما فکر زِ چیست علّت آن است که پَست است مقامِ کمونیست
کرده انکار خدا نیز همین دستِ چپی است بدترین راه و روش هست مَرامِ کمونیست
وعده اش جمله سراب است ولی تند و قویست ضربه دستی چو ندیدَست شدَستی کمونیست
محرم ِخود نشِناسد عجب بُوالهوسی است پی نبرده است به اسلام چو از بی خبری است
همچو حیوان بُودَش خوردن و خوابیدن است باش هوشیار که این است مرامِ کمونیست
زِ تو او کار بگیرد، روشش بهره کشی است هر چه داری زِ تو گیرد همه کارش زِ بدی است
جَد به بوزینه رسانَد نِگر این هم زِ خَری است تف بر این فکرتِ او باد که او بی ادبی است
کاسه ی گرمتر از آش شده این کمونیست شده دلسوزِ بشر باز همین هم زِ خری است
تخمِ ناپاک، مگر ملّت و ایران زِ تو نیست این غلط کاریِ تو بر دیگران گو که زِ چیست
تخمِ ناپاکِ تو، من نیز ندانم که زِ کیست شاهدِ تخمِ تو باشد زِ هزار سیصدو بیست
مذهبِ جعفریِ ما که از آنِ تو نیست گورِ خود گُم بنَما مملکت اَر جای تو نیست
عاقبت رانده شوی ریشه ات از بیشرفی است ای علی باش تو راحت که اسلام قوی است
نقشه ات آب شود نقشه کشی کارِ تو نیست رنج بیهوده مَکِش نمره ی ما بین شده بیست
دین اگر نیست تو را، باش به دنیا آزاد کوششی کن که شوَد مملکتِ تو آباد
کشتن و بَستن و تبعیدِ خودت آور یاد سبب از چیست که بیهوده نمایی فریاد
بهرِ صِیدی به کمَندی تو کنون چون صیّاد حقّه بازیِ تو معلوم بوَد ای شیّاد
تیشه بر ریشه ی خود میزنی از بَهرِ جهاد ملّتی را زِ چه خوانی به سوی استبداد
شد اسلام چو فیروز، بوَد ملّت شاد رنجِ بیهوده بَر رنجِ تو باشد چون باد
رفت سرمای زمستان و جهان شد گلعِذار دشت و صحرا گَشت خرَّم می وَزَد بادِ بهار
روزِ طاغوت بُگذشت عدل و داد آمد به کار دیوِ دون جای سلیمان بُود، رفتی برکنار
شد سلیمان غایب، این دیوِ دون شد برقرار چون سلیمان آمدی این غولِ دون کردی فرار
امتحانی بود این طاغوت بر ما شد سوار نسلِ ناپاکش بوَد صد بدتر از افعی و مار
دشمنِ دین بُود لیکن مغربی را جیره خوار مملکت را کرد ویران، باخت ما را در قُمار
وقتِ سستی نیست همّت باید تو را ای هوشیار جیره خوارانش نشسته در کمین چون گرگِ هار
اسبِ خود را چون گرفتی تو زِ دشمن، شو سوار تا به کِی غافل نشستی دشمنت در بَرکنار
به سختی کردی قطع می دانم چنار ریشه های او شده ظاهر به هر کوی و کنار
دشمنان دین و ایمان عاقبت شد سر بِدار حق به جای خود گرفتی عدل گَشتی برقرار
دل قوی دار که اسلام قوی می گردد شوکت و شأنِ اسلام فزون می گردد
ملّت آزاد یقین دور جهان می گردد عشرت و عیش دیگر باره عَیان می گردد
هرچه گوید همان گفته عمل می گردد گر روند جنگ یقین دان که ظفَر می گردد
جامه ی کهنه به نو باز بدَل می گردد باد بر باغ و بهاری به عَشر می گردد
کارِ دشمن همگی رو به خطر می گردد در عوض مذهبِ اسلام ظفَر می گردد
این قضاءُ و قدَر زِ مددِ حق می گردد پیرها همچون جوان تازه تر می گردد
دشمنِ دین به جهان بینِ دیگر می گردد زِ غم و غصّه به هر کوی و کمَر می گردد
نقشه ی ملّتِ اسلام عمل می گردد نقشه ی دشمنِ دین نابود می گردد
دل قوی دار که اسلام قوی خواهد شد دشمن از خوف به هر گوشه خَفی خواهد شد
باغ و بستان همه گلزار و غَنی خواهد شد خارج از دین، به جهان خوار و دَنی خواهد شد
دشت و هامون همه از سبزه نیکو خواهد شد خارج از دینِ خدا، بَرحذَر خواهد شد
ملّت و دولت، نیک عمل خواهد شد غصّه ی ما به فرَح نیز مبدَّل خواهد شد
پیرها همچون جوان تازه تر خواهد شد جامه ی کهنه به نو جمله َبدَل خواهد شد
باغ و بستان شد از بادِ بهاران پر گل هر دَمی روی درختان بنشستند بلبل
چون عروسان به چمن گشت هویدا سنبل عاشقِ زار کنون نعره زنَد چون بلبل
ناله ی بانگ خروسان سحَر همچو دهُل گویدَت خیز و گذر کن که جهانَست چو پل
باد بر بِینِ درختان شده از یادِ بهار سبز و خرَّم شده در باغ همه سَرو و چنار
ریش، گشت سفید و دیگر ناید از عار عُمر به قسمتِ خود را، چه دادَش به قُمار
تنبلی پیشه نکن غمچه مزَن همچون مار بین رَه، من زِ تو ترسم که تو را اُفتد بار
چون درختان به بستان تو دعا کن ذَر در بهاران شوَدَت باد بر نفخِ صُوَر
دیوان شهید- صفحات 331، 332، 333،334 و 335
توسط : شهید علی طاهریان